1672


عضو شوید



:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



به وبلاگ من بهترین وبلاگ خوش آمدید. این وبلاگ تاسیس شده است تا تمامی نیاز های شما را در دنیای اینترنت بر طرف کند. سعی کنید هر روز به بهترین وبلاگ سر بزنید زیرا مطالب این وبلاگ روزانه آپدیت میشود.شما میتوانید نظرات و انتقادات خود را با ما در میان بگذارید.با تشکر نویسنده بهترین وبلاگ خاک زیر پای همه شما سید علی.

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان بهترین وبلاگ و آدرس thebestweblog.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار مطالب

:: کل مطالب : 379
:: کل نظرات : 6

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 0

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز :
:: باردید دیروز :
:: بازدید هفته :
:: بازدید ماه :
:: بازدید سال :
:: بازدید کلی :

RSS

Powered By
loxblog.Com

بهترین وبلاگ در جهان THE BEST WEBLOG

1672
12 تير 1393 ساعت 10:43 | بازدید : 152 | نوشته ‌شده به دست سید علی | ( نظرات )

 

ما مردها گاهی نیاز داریم بندِ وا شده‌ی یک ساعت را تعمیر کنیم

عوض کردن یک باطری

ما را به آرامشی می‌رساند که از ساعت می‌گیرد ...

 

من ساعتهایم را نگه می‌دارم

ساعتی که مادرم

با خودکار برایم کشیده بود هنوز کار می‌کند

10 و 10 دقیقه است و او هنوز نمرده

پدر اما ماهیگیر بود

و ساعت وفادارش بعدِ او فقط زیر آب کار می‌کند

 

فرق گذشته و حال در ساعتها پیداست

هرچه من بزرگتر شدم قیافه‌ی آنها مردانه‌تر شد

 

بچگانه... مردانه ...زنانه ...

ساعتها هم دنیای خودشان را دارند

 

ویترین ، سینمای ساعتها بود که خیابان را پخش می‌کرد

بازی من و معشوقه‌ام را یک جفتشان پسندیدند


در آخرین سکانس عاشقانه ، ما عکس گرفتیم و جدا شدیم

اما ساعتهای ما برای همیشه ، همانجا ، با همان ژست ایستادند

 

چه‌کسی با چه‌کسی قرار می‌گذاشت ؟

ما با هم ؟ یا ساعت‌های ما با هم ؟

یک ساعتِ مرد،

دست مردی را می‌گیرد و می‌رساند به قراری که یک ساعتِ زن،

زنی را به همان قرار

آن ساعتِ دیوانه را سال‌هاست تنظیم می‌کنم

اما هرسال، در همان لحظه، با همان ژست ...

 

ساعت ها با شب و روز تنظیم می‌شوند

اما این یکی زمانی شب و روز را هم تنظیم می‌کرد

من و آفتاب کارگرهای ساده‌ای بودیم

که با هم می‌‌آمدیم و با هم می‌رفتیم

در راه دستم را طوری می‌گرفتم که همه ساعت را از من بپرسند

 

و نمی‌فهمیدم

مردی که ساعتش را در جیب می‌گذارد تا زمان را از غریبه‌ای بپرسد؛

تنهاست...

 

تنهایَم؛

تنها

مثل آن ساعت بچگانه که سالها پیش در جنگل افتاد

و حالا در دست درختی است

کار می‌کنم اما به کار نمی‌‌آیم...

 

ما مردها

گاهی به یک تعمیر ساده نیاز داریم

یک تعویض باطری شاید...

 

اما وقتی مردی با دستهای لرزان ساعتی را تعمیر می‌کند

هیچ تضمینی نیست عقربه‌هایش در جهت درست بچرخند!

 

 

 

 

از : کیانوش خانمحمدی

 




|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: